آموزش زبان وادبیات عربی

آموزش زبان وادبیات عربی

آموزش زبان وادبیات عربی

آموزش زبان وادبیات عربی

آشنایی با معروف ترین ضرب المثل های عربی و معادل فارسی آنها

آشنایی با معروف ترین ضرب المثل های عربی و معادل فارسی آنها

  1. اَدَقُّ مِنَ الکُحْلِ: نرم تر از سرمه.
    اَدَقُّ مِنَ الهَباءِ: نرم تر از گرد و غبار.
    اَدَقُّ مِنْ حَدَّ السَیْفِ: نازکتر از لبه شمشیر.
    اَدْنَی مِنْ حَبْلِ الْوَرِیْدِ: نزدیک تر از رگ گردن .
    اَرْخَصُ مِنَ التُّراب: از خاک ارزان تر.
    اِرقَ عَلَی ظَلْعِکَ: پایت را از گلیم خودت دراز تر نکن.
    اَسْرَعْ مِنَ الْبَرْقِ: تند تر از برق.
    اَسْرَعُ مِنَ اللَمْحِ: سریع تر از چشم به هم زدن.
    اِسْمَعْ و لا تُصَدِّقْ: بشنو و باور مکن.
    اَشْجَعُ مِنْ أُسامَهٔ: شجاع تر از شیر.
    اَشْکَرُ مِنْ کَلْب: سپاسگزار تر از سگ.
    اَصْفَی مِنَ الدَّمْعَهِٔ: صاف تر از اشک چشم.
    اَظْلَمُ مِنْ لَیْل: تاریک تر از شب.
    اَعْدَلُ مِنْ مِیزان:عادل تر از ترازو.
    اَغَرُّ مِنْ سَراب: فریب دهنده تر از سراب.
    اَسْهَرُ مِنَ النَّجْمِ: شب زنده دار تر از ستاره.
    اَرْوَغُ مِنْ ثُعالَهٔ: نیرنگ باز تر از روباه.
    اَفرَطَ فَأسْقَطَ: زیاده روی کرد پس سقوط کرد و افتاد.
    اَقْسَی مِنْ صَخْر: سخت تر از سنگ.
    اِقْلَعْ شَوْ کَکَ بِیَدِکَ: کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من.
    اَکْثَرُ الظُنُونِ مُیُون: بیشتر گمانها دروغ است.
    اَکْذَبُ مِنْ یَلْمَع: دروغگو تر از سراب.
    اَکْرَمُ مِنْ حاتِمِ طَیّ: سخاوتمند تر از حاتم طایی.
    اِمّا هُلْکٌ و اِمّا مُلْکٌ: یا نابودی یا پیروزی.
    اَمَرُّ مِنَ الْحَنْظَلِ: تلخ تر از حنظل.
    اَمْضَی مِنَ الرِّیْحِ: رونده تر ازباد.
    اَمْنَعُ مِنْ عُقابِ الْجَوِّ: دور از دسترس تر از عقاب هوا.
    اِنَّ البَلاءَ مُوَکَّلٌ بِالمَنْطِقِ: زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد.
    اِنَّ الطُّیُورَ عَلَی أشْکالِها تَقَعُ: کبوتر با کبوتر باز با باز،کند همجنس با همجنس پرواز.
    اِنَّه نَسِِیْجُ وَحْدِهِ: او تافته جدا بافته است.
    اَوَّلُ الغَیثِ قَطْرٌ: آغاز باران قطره است.
    اَوْهَنُ مِنْ بَیتِ الْعَنْکَبُوتِ: سست تر از خانه عنکبوت.
    بِاکِرْ تَسْعَدْ: سحر خیز باش تا رستگار شوی.
    العِلْمُ فِی الصُّدُورِلا فِی السُّطُورِ: علم در سینه هاست نه در سطر های کتاب.
    الاِنْسانِ عَبْدُ الاِحْسانِ: انسان بنده احسان و نیکی است.
    الاَنامُ فَرائِسُ الأیّامِ: مردمان طعمه های روزگارند.
    البِطْنَهُٔ تَأفِنُ الفِطْنَهَٔ: پر خوری و امتلاء،عقل و هوشیاری را فاسد می کند.
    بَلَغَ السِّکِیْنُ العَظْمَ: کارد به استخوان رسید.
    بَیْضَهُٔ الیَوْمِ خَیْرٌ مِنْ دَجاجَهِٔ الغَدِ: سیلی نقد به از حلوای نسیه است.
    التائِبُ مِنَ الذَّنْبِ کَمَنْ لا ذَنْبَ لَهُ: توبه کننده از گناه مثل کسی است که گناه نکرده است.
    تاجُ المُرُوَهِٔ التَواضُعُ: تاج جوانمردی تواضع و فروتنی است.
    التَّدْبِیرُ نِصْفُ المَعِیشَهِٔ: اداره درست زندگی نصف معیشت است.
    تَرْکُ الجَوابِ عَلَی الجاهِلِ جَوابٌ: جواب جاهل خاموشی است.
    الجَزاءُ مِنْ جِنْسِ العَمَلِ: از مکافات عمل غافل مشو.گندم از گندم بروید جو ز جو.
    الجَهْلُ شَرُّ الْأصْحابِ: نادانی بدترین همنشین ها است.
    الحَرِیْصُ مَحْرُوْمٌ: کسی که حرس می ورزد محروم می ماند.
    خالِصِ الْمُؤمِنَ و خالِقِ الْکُفّارَ: با دوستان مروّت بادشمنان مدارا.
    خالِفْ تُذْکَر: مخالفت کن تامعروف ومشهور شوی.
    الخَلَّهُٔ تَدعُوإلَی السَّلَّهِٔ: فقر باعث دزدی می شود.
    خَیْرُ الْأمُورِ أوْساطُها: اندازه نگهدار که اندازه نکوست.
    خَیْرُالْخِلالِ حِفْظُ الّلِسانِ: بهترین دوستی ورفاقت حقظ زبان است.
    خَیْرُ الغِنَی القُنُوعُ: قناعت توانگر کند مردرا.
    خَیْرُ الفِقْهِ ماحاضَرْتَ بِهِ: بهترین دانش ها آن است که در وقت نیاز به یاد تو باشد.
    خَیْرُ الْکَلامِ ما قَلَّ ودَلَّ: بهترین سخنها سخنی است که مختصر ومفید باشد.
    خَیْرُ الْمالِ ما نَفَعَ: بهترین دارائیها آن است که مفیدو مورد استفاده باشد.
    خَیْرُ سِلاحِ الْمَرْءِما وَقاهُ: بهترین اسلحه ی انسان آن است که او را از خطر حفظ کند.
    خَیْرُ مالِکَ ما نَفَعَکَ: بهترین مال تو مالی است که به تو نفع دهد.
    دواءُ الدَّهْرِ الصَّبْرُ عَلَیْهِ: داروی روزگار صبر بر آن است.
    ذَلَّ مَنْ لا سَیْفَ لَهُ: کسی که شمشیر ندارد خوار و ذلیل است.
    ذَهَبَ أمْسِ بِما فِیْهِ: دیروز با هر چه در آن بود گذشت.
    رُبُّ أخٍ لَمْ تَلِدْهُ والِدَهٌٔ: چه بسا برادری که مادر انسان او را نزاییده است.
    رُبَّ أمْنِیَّهٍٔ جَلَبَتْ مَنِیَّهًٔ: چه بسا آرزو و تمنایی که مرگی در پی بیاورد.
    رُبَّ سُکُوتٍ أبْلَغُ مِنْ کَلامٍ:چه بسا سکوتی که رسا تر از سخن گفتن است.
    رُبَّ طَرْفٍ اَفْصَحْ مِنْ لِسانٍ: چه بسا نگاهی که از زبان گویاتر است.
    رُبَّ عَیْنٍ أنَمُّ مِنْ لِسانٍ: چه بسا چشمی که سخن چین تر از زبان است.
    رُبَّ کَلِمَهٍٔ سَلَبَتْ نِعْمَهًٔ: چه بسا سخنی که باعث نابودی نعمتی می شود.
    رُبَّ مَلُومٍ لاعُذْرَ لَهُ: چه بسا ملامت شده ای که عذری ندارد.
    رَمَی الْکَلامَ عَلَی عَواهِنِهِ: بدون توجه و نسنجیده سخن گفت.
    ساقِیَهُٔ لاتُعَکِّرُ بَحْراً: یک جوی آب دریایی را گل آلود نمی کند.
    السُّکُوتُ أخُو الرِّضا: سکوت علامت رضایت است.
    السِرّ أمانَهٔ: راز و سری که به تو می گویند امانت است.
    شَرٌ مِنَ الشَّرِ‌فاعِلُهُ: بد تر از کار بد انجام دهنده آن است.
    الصَبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَجِ: صبر و استواری کلید فرج و گشایش است.
    صُدُورُ الْأحْرارِ قُبُورِ الْأسْرارِ: سینه های آزادگان مخزن اسرار است.
    ظُلْمُ الْمَرْءِ یَصْرَعُهُ: ظلم باعث نابودی می شود.
    ظَنُّ العاقِلِ خَیْرٌ مِنْ یَقِیْنِ الجاهِلِ: گمانِ آدمِ عاقل بهتر است از یقین آدمِ جاهل.
    عَثْرَهُٔ الْقَدَمِ أسْلَمُ مِنْ عَثْرَهِٔ اللِّسانِ: لغزش پا سلامتیش بیشتر است ازلغزش زبان.
    العَجْزُرَیْبَهٌٔ: عجز و ناتوانی عدم اعتماد به نفس است.
    العُذْرُ عِنْدَ کِرامِ الناسِ مَقْبُولٌ: عذر خواهی نزد مردمان بزرگوار مورد قبول واقع می شود.
    عِشْ تَرَما لَمْ تَرَ: زنده بمان می بینی آنچه را که ندیدی.
    عِشْ قَیْعاً تَکُنْ مَلِکاً: قناعت توانگر کند مرد را.
    عِنْدَ الرِهانِ تُعْرَفُ السَوابَقُ: به هنگام مسابقه پیشتازان معلوم می شوند.
    عِنْدَ الشَّدائِدِ تَذْهَبُ الأَحْقادُ: هنگام سختی ها و گرفتاری ها کینه ها از بین می رود.
    عِنْدَ الغا یَهِٔ یَعْرَفُ السَبْقُ: در پایان مسابقه پیروزی معلوم می شود.
    العِیانُ لایَحْتاجُ إلَی الْبَیانِ: آنچه که عیان است چه حاجت به بیان است.
    الغِیْبَهُٔ جُهْدُ العاجِزِ: غیبت و بدگویی تلاش آدم عاجز است.
    غَیْصٌ مِنْ فَیْضٍ: اندکی از بسیار.
    فَضْلُ الْقَوْلِ عَلَی الفِعْلِ دَناءَهٌٔ: بیشتر از کردار،گفتار داشتن پستی و فرومایگی است.
    قَلَبَ لَهُ ظَهْرَ المِجَنِّ: سپر را برای او وارونه کرد.کنایه از این که به او خیانت کرد.
    کَالراقِمِ عَلَی الْماءِ: مثل کسی که روی آب می نویسد.
    کَصَفِیْحَهِٔ الْمِسَنِّ تَشْحَذُ ولاتَقْطَعُ: مانندسنگ سمباده است که تیزمیکنداماچیزی رانمیبرد.
    کُلِّ آتٍ قَریْبٌ: هر آیینه ای نزدیک است.
    کُلُّ جِدَّهٍٔ سَتُبْلِیْها عِدَّهٌٔ: هر چیز نووجدیدی را شب و روز (روزگار)کهنه می کند.
    کُلُّ شاهٍٔ تُناطُ بِرِ جْلَیْها: هر گوسفندی با پاهای خودش آویزان می شود.
    کُلُّ کَلْبٍ بِبابِه نَبّاحٌ: هر سگی بر در خانه (صاحبش)پارس می کند.
    کُلُّ مَبْذُولٍ مَملُولٌ: هر چیزی که زیاد شد بی ارزش می شود.
    کُلُّ هَمٍّ إلَی فَرَجٍ: پایان شب سیه سفید است.
    کَما تَدِیْنُ تُدانُ: همچنانکه قرض بدهی به تو قرض داده می شود.
    کَما تَزْرَعُ تَحْصُدُ: همانطور که می کاری می دروی.
    لا اَصْلَ لَهُ و لافَصْلَ: نه اصل و حسب دارد و نه زبان گویا و برنده.
    لا تَبِعْ نَقْداً بِدَیْنٍ: نقد را به نسیه نفروش.
    لا تَقْتَنِ مِنْ کَلْبِ سُوْءٍ جَرْواً: از سگ بد،توله نگهمدار.
    لا قُرْبَهَٔ کَحُسْنِ الخُلْق: هیچ پیوند و قرابتی مثل خودش اخلاقی نیست.
    لا یَبِضُّ حَجَرُهُ: نم پس نمی دهد.کنایه از بخیل است.
    لایُثْمِرُ الشَّوکُ العِنَبَ: درخت خار انگور نمی دهد.
    لایُجْمَعُ سَیْفانِ فِیْ غِمْدٍ: دو شمشیر در یک نیام جای نمی گرد.
    لا یَعْرِفُ الحَیَّ مِنَ الّلَیِّ: حق را از باطل تمیز نمی دهد.
    لا یَعْرِفُ الهِرَّ مِنَ الْبِرِّ: گربه را از موش تمیز نمی دهد.
    لِکِلِّ ثَوْبٍ لابِسٌ: برای هر لباسی پوشنده ای است.
    لِکُلِّ خَطابٍ جَوابٌ: هرخطابی پاسخی دارد.
    لِکُلِّ عالِمٍ هَفْوَهٌٔ: برای هر دانشمند لغزشی است.
    لِکُلِّ غَدٍ طَعامٌ: برای هر فردایی غذایی است.
    لِکُلِّ کَلامٍ جَوابٌ: برای هر سخن جوابی است.
    لِکُلِّ مَقامٍ مَقالٌ: هر سخن جایی و هر نقطه مکانی دارد.
    لَیْسَ الخَبَرُ کَالْمُعایَنَهِٔ: شنیدن کی بود مانند دیدن.
    لَیْسَ الفَرَسُ بِجِلِّهِ: (ارزش) اسب به پالانش نیست.
    لَیْسَ المُخاطِرُ مَحْمُوداً وَلَو سَلِما: آدم متهور ستوده نیست هر چند ازخطر برهد.
    ما أقْصَرَ اللَیْلَ عَلَی الراقِدِ: شب چه کوتاه است بر آدم خوابیده.
    ما حَکَ جِلْدَکَ مِثْلُ ظِفْرِکَ: کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من.
    ما کُلُّ فَرْصَهٍٔ تُنالُ: هر فرصتی به دست نمی آید.
    ما لَهُ ثاغِیَهٌٔ ولا راغِیَهٌٔ: او نه میشی دارد ونه شتری.
    مِثْلُ النَعامَهِٔ لا طَیْرٌ ولاجَمَلٌ: مثل شتر مرغ که نه مرغ است ونه شتر.
    المَرْءُ مِرْآهُٔ أَخِیْهِ: انسان آیینه ی برادرش است.
    المَعاذِیْرُ قَدْ یَشُوْبُها الکَذِبُ: عذرها وبهانه ها گاهی با دروغ آمیخته می شود.
    مَنِ اسْتَرْعَی الذِئْبَ ظَلَمَ: کسی که گرگ را شبان کند ظلم کرده است.
    مِنَ الشَّوْ کَهِٔ تَخرُجَ الْوَرْدَهُٔ: گل از خار بیرون می آید.
  2. مِنَ القَلبِ إلَی القَلْبِ: از دل که برخیزد بر دل نشیند،دل به دل راه دارد.
    المَنایا وَلا الدَّنایا: تن به مرگ ها دادن آری اما تن به پستی ها دادن هرگز.
    مَفْتَلُ الرَجُلِ بَیْنَ فَکَّیْهِ: آدمی میان دو فلک است.(زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد.)
    مَنْ أجْمَلَ قِیْلاً سَمِعَ جَمَیْلاً: کسی که سخن نیکو بگوید سخن خوب می شنود.
    مَنْ تارَکَ الشَّهواتِ عاشَ حُرَاً: کسی که از شهوات دست کشید آزاد زندگی میکند.
    مَنْ نَأ نَّی أدْرَکَ ما تَمَنَّی: جوینده یابنده است.
    مَنْ جالَ نالَ: جوینده یابنده است.
    مَن جَدَّ وَجَدَ: کوشنده یابنده است.
    مَنْ حَفَرَ حُفْرَهًٔ وَقَعَ فِیْها: کسی که گودال می کند در آن فرو می افتد.
    مَنْ خانَ هانَ: هر کس خیانت کند خوار می شود.
    مَنْ سابَقَ الدَهْرَ عَثَرَ: کسی که با روزگار مسابقه دهد می لغزد.
    مَنْ سَعَی رَعَی: کسیکه کوشیدبرخورداروبهره مند شد.
    مَنْ صارَعَ الْحَقَ صَرَعَهُ: کسی که با حق ستیزه کند،حق او را به زمین می زند.
    مَنْ صارَ نَعْجَهًٔ أکَلَهُ الذِّئْبُ: کسی که میش شد گرگ او را می خورد.
    مَنْ صَبَرَ ظَفَرَ: کسی که صبر کندپیروز می شود.
    مَنْ عَزَّ بزَّ: کسی که غلبه یافت و پیروز شد غارت می کند.
    مَنْ لَمْ یُرِدْکَ فَلا تُرِدْهُ: برای کسی بمیر که برایت تب کند.
    مَنْ هابَ خابَ: کسی که بترسد زیان می بیند.
    المِنَّهُٔ تَهْدِمُ الصَّنِیْعَهَٔ: منت گذاشتن احسان و نیکویی را از بین می برد.
    المَنِیَّهٔ و لاالدَّنِیَّهُٔ: مرگ آری اما تن به پستی و خواری دادن هرگز.
    المُؤْمِنُ مِرآهُٔ المُؤْمِن: مؤمن آیینه مؤمن است.
    الناسُ عَبِیدُالإحْسانِ: مردم بندگان احسان و نیکی هستند.
    الناسُ مَجْزِیُّونَ بِأعْمالِهِمْ: مردم به کرده خویش پاداش داده می شوند.
    نِعْمَ المُؤَدِّبُ الدَّهْرُ: بهترین ادب کننده روزگار است.
    وکُلُّ إناءٍبالَّذِیُ فِیْهِ یَرْشَحُ: از کوزه همان برون تراود که در اوست.
    وَمَنْ طَلَبَ العُلا مِنْ غَیْرِ‌کَدًّ سَیُرِکُهاإذاشابَ الغُرابُ: نابرده رنج گنج میسر نمی شود.
    وهَلْ یُخْفَی عَلَی النّاسِ القَمَرُ: آیا ماه از دید مردم پنهان می ماند.
    هَذا یَصِیْدُ وهَذا یَأکُلُ السَّمَکَهَٔ: این صید می کند آن دیگری ماهی را می خورد.
    الهَوَی مِنَ النَّوَی: دوری ودوستی.
    یَأکُلُ التَّمْرَ واَرجَمُ بُالنَّوَی: خرما را می خورد و هسته اش را به سوی من پرتاب می کند.
    یأکُلْنِی سَبُعٌ و لا یأکُلِنی کَلْبٌ: حیوان درنده مرا بخورد اما سگ نخورد.
    یَأکُلُهُ بَضِرْسٍ و یَطِأهُ بِظِلْفٍ: آن را با دندان می خورد و با پا لگدکوب می کند.
    یَبْنِی قَصْراًویَهْدِم مِصْراً: کاخی را می سازد و شهری را ویران می کند.
    یَحْمِلُ التَّمْرَ إلَی البَصْرَهِٔ: خرما به بصره می برد.
    یَدُکَ مِنْکَ و إنْ کانَتْ شَلاّء: دست تو از تو است اگر چه چاق باشد.
    یَرَی الشّاهِدُملا یَرَی الغائِبُ: شنیدن کی بود مانند دیدن.
    یُقَدِّمُ رِجْلاً ویُؤخِّرُ اُخْرَی: یک پاپیش می نهد و یک پابه عقب بر می گردد.(آدم دو دل).
    یَوْمُ السُّرُوْرِ قَصِیْرٌ: روز شادی کوتاه است.
  3. متداولترین ضرب المثل های عربی
    ۱) إمامٌ فَعّالٌ خیرِ مِن إمام قَوَّالٍ
    ترجمه: « رهبر فعال ( کاری ) بهتر از رهبر سخنور است. »
    ۲) اِبدَءَ بِنَفسِکَ
    ترجمه: « از خود آغاز کن»
    مترادف فارسی : « اول خویش سپس درویش»
    ۳)أبصَرَ مِن زَرَقاء الیَمامَۀ
    ترجمه: « دوربین‌تر از زرقاء»
    تمثیل: « ای خداوندی که گر روی تو اعمی بنگرد// از فروغ روی تو بیناتر از زرقا شود» ) قطران )
    شرح: زرقاء نام زنی از عرب است که از مسافتی بعید می‌دیده ‌است. امثال و حکم – ( دهخدا )
    ۴) أبصَرَ مِن غُرابِ
    ترجمه: « دوربین‌تر از کلاغ»
    ۵) اَبقَضَ الاَشیا عِندی‌الطُلّاقِ
    تمثیل : « تو برای وصل کردن آمدی// نی برای فصل کردن آمدی» ( جلال‌الدین محمد بلخی )
    مشابه: « بود سوزن به‌از تیغ برنده// که این دوزنده آمد آن درنده»
    ۶) اَتِقَ شَرِ مِن اَحسَنتُ اِلیهِ
    ترجمه: از زیان و آسیب آن‌که بدو نیکویی کرده‌ای پرهیز کن. امثال و حکم – ( دهخدا )
    تمثیل: « گفت حق است این ولی ای سیبویه// اتق شر من احسنت الیه» ( جلال‌الدین محمد بلخی )
    مشابه: « سزای نیکی بدی است. »
    مشابه: « با هرکه دوستی خود اظهار می‌کنم// خوابیده‌دشمنی است که بیدار می‌کنم»
    ۷) اِتَّقوا فِراسَهٌٔ ‌المؤمِنَ
    ترجمه: « بپرهیزید از تیزمغزی مؤمنان» امثال و حکم – ( دهخدا )
    تمثیل: « تو اگر مؤمنی فراست کو// ور شدی مؤتمن حراست کو// فال مؤمن فراست نظر است// وین زتقویم و زیج ما بدر است// مؤمن از رنگ چهره برخواند// هرچه دانا زدفترش داند// دل مؤمن بسان آینه است// همه نقشی در آن معاینه است» ( اوحدی )
    ۸) اِتَّقوا مِن غَضَبِ الحَلیمِ
    ترجمه: « از خشم بردباران پرهیز کنید»
    مترادف فارسی : « از آن مترس که های و هو دارد// از آن بترس که سر بتو دارد»
    تمثیل: « بگاه صلح سبک‌روح‌تر زحلم شجاع// به‌روز حرب گرانمایه‌تر زخشم حلیم» ( رونی )
    ۹) اِتَّقوا مِن مَواضِعِ التهمِ
    ترجمه: « از بهتان‌گاه‌ها اجتناب ورزید» امثال و حکم – ( دهخدا )
    مترادف فارسی : « جایی منشین که چون نهی پای// تهمت‌زده خیزی از چنان جای// صوفی که رود به‌مجلس می// وقتی بچکد پیاله بر وی// چون شهره شود عروس معصوم// پاکی و پلیدیش چه‌معلوم» امیرخسرو
    مترادف فارسی : « چو من خلوت‌نشین باشم تو مخمور// زتهمت، رأی مردم که شود دور» ( نظامی )
    ۱۰) اِجَع کَلبَکَ یتعبکَ
    ترجمه: « سگ خویش گرسنه دار تا از دنبال تو آید» امثال و حکم – ( دهخدا )
    مشابه: « اسب فربه شود، شود سرکش» ( سنائی )
    تمثل: « آلت اِشکار جز سگ را مدان// کمترک انداز سگ را استخوان// زان‌که سگ چون سیر شد سرکش شود// کی سوی صید و شکاری خوش رود» ( جلال‌الدین محمد بلخی )
    ۱۱) اِحذَر مُباسِطَهٔ‌الملوکَ
    ترجمه: « از بساط پادشاهان دوری کن»
    مترادف فارسی: « از صحبت پادشه بپرهیز// چون پنبهٔ نرم زآتش تیز» ( نظامی )
    ۱۲) أحذر مِن غُرابِ
    ترجمه: « ترسنده‌تر از کلاغ» امثال و حکم – ( دهخدا )
    تمثیل: « بودم حذور همچو غرابی برای آنک// همچون غراب جای گرفتم در این خراب» ( مسعود سعد )
    ۱۳) اَحسَنَ‌ الشِعرُ ، یا اِعذَب‌ الشِعرُ اَکذَبَه
    ترجمه: « شعر هرچه به‌دروغ نزدیک‌تر زیباتر»
    تمثیل: « در شعر مپیچ و در فن او// چون اکذب اوست احسن او» ( نظامی )
    ۱۴) اُحْسِن اٍلی مِن اساء
    ترجمه: « با آن‌که بدی کرده نکویی میکن» امثال و حکم – ( دهخدا )
    مشابه: « بَدان ‌را نیک دارید ای عزیزان// که خوبان خود عزیز و نیک‌روزند» ( سعدی )
    تمثیل: « بدی را بدی سهل باشد جزا// اگر مردی احسن الی من اسا» ( سعدی )
    ۱۵) اَحمَق مِن هَبَنقه
    ترجمه: « احمق‌تر از هبنقه»
    شرح: هبنقه از حمقای مشهور عرب است که وقتی گردن‌بندی به‌خود آویخت. پرسیدند: این تورا به‌چه‌کار است؟ گفت: تا با دیگران عوض نشوم.»
    ۱۶) أخوکَ مَن صَدَقَکَ النَّصیحَهَٔ
    ترجمه: « برادر تو آن‌کس باشد که تورا پند دهد»
    مترادف فارسی : « برادر تو آن‌کس باشد که عیب تو از تو نپوشد» امثال و حکم – ( دهخدا )
    ۱۷) اَدَبِ ‌النَّفسُ خَیرِ مِن اَدَبِ ‌الدَّرسُ
    ترجمه: « ادبی که در نهاد مرد باشد نیکوتر از ادبی است که از راه درس‌خواندن کسب شود.»
    مشابه: « بربسته دگر باشد و بررسته دگر»
    تمثیل: « ملک بربسته چنان باشد ضعیف// ملک بررسته چنان باشد شریف» ( جلال‌الدین محمد بلخی )
    معنی: فطری و طبیعی از مصنوعی بهتر است.
    ۱۸) اُدخُلوا البُیوتَ مِن اَبوابُها
    ترجمه: « از در خانه‌ها وارد منازل شوید»
    مشابه: « کار را از راه درست انجام دهید»
    تمثیل: « گر همی جویید دُر بی‌بها// ادخلوالابیات من ابوابها» ( جلال‌الدین محمد بلخی )
    معنی: هرکاری را باید از راه و طریق مخصوص به‌خود آغاز نمود.
    ۱۹) إذازَلِ العالِمُ زُلَّ بِزِلَّتُهُ العالَمُ
    ترجمه: « پای‌لغز دانشمندان پای‌لغز جهان است» امثال و حکم – ( دهخدا )
    مشابه: « هرچه بگندد نمکش می زنند// وای به‌وقتی که بگندد نمک»
    ۲۰) إذا ساءَ فَعَلَ المَرء ساءَت ظُنونهِ
    ترجمه: « تبه‌کاران بدگمان باشند» امثال و حکم – ( دهخدا )
    ۲۱) أرسَلَ حَکیما ولا توصهِ
    مترادف: « حکیم را به‌وصیت‌کردن حاجت نیست» ( قرهٔ‌العین )
    ۲۲) أشأمُ مِن طُوِیسٍ
    ترجمه: « بدشگون‌تر از طویس»
    تمثیل: «بلی شوم‌تر از طویسی که فعلت// همی رخنه در حکم فرقان نماید» ( ادیب پیشاوری )
    شرح: طویس نام مخنثی از عرب است که به‌شومی و نافرخندگی مشهور بوده‌و او خود می‌گفته‌است، ای مردمان مدینه تا من زنده باشم خروج دجال و دابه را چشم دارید و چون بمیرم دل آسوده کنید... ساعتی که مادر مرا بزاد پیامبر خدای از جهان بشد و گاهی که از شیر بازگرفت ابی‌بکر فرمان یافت. و بدان روز که به‌حد مردان رسیدم عمر را بکشتند. و در شب کدخدایی من عثمان به‌قتل رسید. امثال و حکم – ( دهخدا )
    ۲۳) أضیقَ‌ الأمرُ أدناهَ اِلی‌الفَرجِ
    ترجمه: « هرچند کار تنگ‌تر به‌‌گشایش نزدیک‌تر»
    مترادف فارسی: « تا پریشان نشود کار به‌سامان نشود»
    مشابه: « کی شود بستان و کشت و برگ و بر// تا نگردد نظم آن زیر و زبر» ( جلال‌الدین محمد بلخی )
    مشابه: « نروید هیچ تخمی تا نگندد// نه‌کاری برگشاید تا نبندد» ( نظامی )
    ۲۴)اُطلُبوا العِلمِ مِنَ المَهدِ إلَی‌اللَّحدِ
    مترادف فارسی: « زگهواره تا گور دانش بجوی»
    ۲۵) اُطلُبوا العِلمِ ولَوء بِالصینِ
    ترجمه: « دانش را اگرچند در چین باشد بجویید»
    اقتباس: « در پی علم دین بباید رفت// اگرت تا به‌چین بباید رفت» ( اوحدی )
    تمثیل: « هست آن پر در نگارستان چین// اطلبوا العلم ولو بالصین ببین» ( عطار )
    ۲۶) إعطَ القَوسِ باریها
    ترجمه: « کمان را به‌کمانگر ده»
    مشابه: « نان را بده نانوا یک نان هم بالاش»
    ۲۷) اَعقُلُها وتَوَکَّلَ
    ترجمه: « به‌هوش باش و توکل کن»
    اقتباس: « گفت پیغمبر به‌آواز بلند// با توکل زانوی اشتر ببند» ( جلال‌الدین محمد بلخی )
    ۲۸) أعلَمَهُ الرَّمایهُٔ کُلُّ یوم// فَلَمّا أستَدَ ساعِدُهُ رَّمانی
    مشابه: « کس نیاموخت علم تیر از من// که مرا عاقبت نشانه نکرد» ( سعدی )
    ۲۹) اِقتِلوا الموذیَ قَبلِ أن یوذی
    ترجمه: « جانوران موذی را پیش از این‌که آسیب رسانند نابود سازید»
    ۳۰) إنَّ الحَیاهُٔ عقیدهُٔ وجَهادُ
    ترجمه: « زندگی یعنی عقیده و کوشش در راه آن»
    ۳۱) إنَّ الشَبابُ والفِراغُ والْجِدَهُٔ// مُفسِدهُٔ للمرءُ أی مُفسِدهٔ «ابوالعَتاهیه»
    ترجمه: « جوانی و بیکاری و توانگری باعث انحراف و مایه تباهی است»
    ۳۲) أوَّلُ الحَزمُ المشورهُٔ
    ترجمه: « پایه دوراندیشی بر مشورت است»
    مشابه: « اوفتد بر گردن او کاندیشهٔ تنها کند»
    مشابه: « اول استشاره پس استخاره»
    ۳۳) ألغَضبُ أوَّلهُ جُنونَ وآخرهُ نَدم
    مترادف فارسی: « خشم، اولش دیوانگی است و آخرش پشیمانی.»
    ۳۴) أولی الناسُ بِالعَفوِ أقدَرَهُم عَلی العُقوبَهِٔ
    ترجمه: « آن‌کس که به‌کیفر و بادافراه تواناتر باشد گذشت و بخشایش از او پسندیده‌تر و سزاوارتر است» امثال و حکم – ( دهخدا )
    ۳۵) إیاکَ عَنّی واِسمِعی یا جارَهًٔ
    مترادف فارسی: « در به‌تو می‌گویم، دیوار تو بشنو»
    مترادف فارسی: « دختر به‌تو می‌گویم، عروس تو گوش‌کن»
    ۳۶) بُعدُالدٌار کَبُعدِالنَسَب
    ترجمه: « دوری خانه مانند دوری نسب است.»
    ۳۷) التَأ نّی مِن الرَحمنِ والعَجَلَهُٔ مِن الشَیطانِ
    ترجمه: « آهستگی از خدا و شتاب از اهریمن است.»
    مترادف فارسی: « شتاب است دیو و فرشته درنگ (خوی کبک صلح و خوی باز جنگ...)» ( ادیب پیشاوری)
    مترادف فارسی: « شتاب و بدی کار اهریمن است// پشیمانی و رنج جان و تن است» ( فردوسی )
  4. ۳۸) التَّجرُبَهُٔ العِلمُ الکَبیرُ
    ترجمه: « تجربه بزرگترین دانش است.»
    ۳۹) تُعاشِروا کَالإخوانَ وتُعامِلوا کَالأغرابَ
    ترجمه: « با هم مثل برادر باشید ولی مثل غریبه کار کنید.»
    ۴۰) ثمرهُٔ‌العجبِ‌المقتُ
    مترادف فارسی: « ثمره خودپسندی مبغوض عامه شدن است.»
    ۴۱) ثوُلوُلُ جَسَدِه لایُنزَع
    ترجمه: « خال میخکی (گوک) بدنش کنده نمی‌شود.»
    مترادف فارسی: « اصلاح‌پذیر نیست.»
    مترادف فارسی: « درخت کج را نمی‌توان راست کرد.»
    ۴۲) الجارُ قَبلِ الدارُ
    ترجمه: « همسایه قبل از خانه.»
    مترادف فارسی: « همسایه را بپرس، خانه را بخر.»
    مترادف فارسی: «تا ندانی که کیست همسایه// به‌عمارت تلف مکن مایه// مردمی آزموده باید و راد// که بنزدیکشان نهی بنیاد» ( اوحدی )
    تمثیل: « پس تو هم الجار ثم‌الدار گوی// گر دلی داری برو دلدلر جوی» ( جلال‌الدین محمد بلخی )
    ۴۳) جَزاءُ سنمارُ
    توضیح: « نام مهندس و معمار رومی که به‌امر نعمان قصر خورنق را در نزدیکی کوفه برای بهرام کور ساخت. پس از اتمام بنای کاخ، او را به‌فرمان نعمان از بالای همان قصر سرنگون و هلاک کردند تا نظیرش را برای دیگری نسازد. جزای سنمار در زبان عربی مثل است.»
    ۴۴) الجِنَّهُٔ تَحتِ أقدامَ الأمهاتِ
    مترادف فارسی: « بهشت زیر پای مادران است.»
    ۴۵) جَندَلَتانِ اصطَکٌتا
    ترجمه: « دوسنگ به‌هم خورند.»
    معنی: « کنایه از دونفر هم‌شأن و هم‌زور است که به‌هم درآویزند و یا با هم ضدیت کنند.»