آموزش زبان وادبیات عربی

آموزش زبان وادبیات عربی

آموزش زبان وادبیات عربی

آموزش زبان وادبیات عربی

سوالات امتحانات #نهایی عربی

 دانلود سوالات امتحانات #نهایی عربی دوازدهم تجربی و دوازدهم انسانی با پاسخ (خرداد ودیماه وشهریور 99)

عماد الدین نسیمی


غزل ترکی آزربایجان در قرن هشتم هجری با نسیمی تحولات تازه ای را تجربه می کند. تاثیراتی که نسیمی بر غزل ترکی آزربایجان داشت، تنها برای دوره او نه، بلکه برای تمام ادوار شعری تعیین کننده بود. او به غزل ترکی آزربایجانی "جانی تازه، معنی جدید، مضمون نو، مسیر تازه ای" داد. غزلیات قاضی بورهان الدین اگرچه به لحاظ سبک اصالت بیشتری دارد، اما از لحاظ وزن، فاقد نظم و روانی کافیست. این مساله برای اشعار آن دوره طبیعی می نماید چه غزل ترکی آزربایجان در این اعصار مراحل تکوین و تکامل خود را می پیماید. هنوز جا برای کار و صیقل یافتن غزل ترکی آزربایجان زیاد است. این مساله تنها شامل سبک و وزن نشده و جنبه های فکری، بدیعی و بیانی را نیز شامل می شود. 

نسیمی از میراث شعرای پیشین ترک و فارس و عرب برخوردار بود. همین مساله باعث می شود تا وی تمام فنون و ظرافت های شعر شرقی را دارا باشد. بکارگیری همه این مطالعات و داشته های ادبی، به همراه روحیه مبارز و اعتقادات باطنی و عرفانی، باعث شد تا نسیمی مضامین فلسفی و اجتماعی را که روح اعتراض و مبارزه در آنها نمودار است وارد غزل ترکی بکند. نسیمی با مهارت ثابت کرد که عشق و شور جوانی و محنتهای عاشق رنج دیده و بیوفایی زیبارویان، تنها مضامین قابل توجه شعر و شاعر نخواهد بود. اگر شاعر دستمایه و قدرت آن را دارا باشد غزل قابلیت آن را دارد تا مضامین فلسفی، عرفانی و اجتماعی را نیز به ماده شعر تبدیل کند.

قرن 7 و 8 هجری شاهد تحولات بنیادین در ادبیات تمام منطقه است. در قلمرو ترکان سلجوقی و در آسیای صغیر، مولوی و یونوس امره در سبک و زبان خود تبدیل به اسطوره های ابدی می شوند. در فارس نیز سعدی و حافظ به همین سیاق. در همه این موارد مضامین عرفانی، فلسفی و اجتماعی به ظهور و بروز می رسند و رشد و پختگی خود را به نمایش می گذارند. و در آزربایجان ترکها، نسیمی انگار که نقطه تلاقی همه این بزرگان است:

دۆشدۆ یئنه دلی کؤنۆل گؤزلرینین خییالینه / کیم نه بیلیر بو کؤنلۆمۆن فیکری ندیر، خییالی نه ؟
آلی ایله آلا گؤزلرین آلدادی آلدی کؤنلۆمۆ / آلینا گؤر نه آل ائدر، کیمسه ایریشمز آلینه....

ترجمه: باز دل دیوانه در خیال چشمانت / که می داند دلم در چه فکریست، خیالش چیست ؟
با مکر و حیله چشمان خمارت فریب داد و تسخیر کرد دلم را / وه که چه مکر می کند، کسی بدان پی نبرد... 

زبان نسیمی به اندازه ای در تکامل شعر و نکات ادبی موفق بود که خط سیر قاضی بورهان الدین را در وی ساری و جاری می بینیم. شاید همین تلاشها است که باغ شعر ترکی را چندان بارور می کند که کیفیت آفرینش و آفرینندگی فضولی را پیدا می کند. ما، ادبیات ما، تاریخ ما، همه وامدار نسیمی بزرگ هستیم.

اؤزۆنۆ مندن نهان ائتمک دیلرسن، ائتمه گیل / گؤزلریم یاشین روان ائتمک دیلرسن، ائتمه گیل

ترجمه: خود نهان کردن از من خواهی، مکن / اشک چشمانم روان خواهی، مکن

نسیمی در جوانی از شاماخی با باکی رفت. وارد دربار ایبراهیم شاه شیروانشاه شد. مورد توجه خاص شیروانشاه قرار گرفت. همو که به تدبیر سیاسی با تیمور ساخت و آزربایجان شمالی را ساخت و همو که تاریخ ملی را سرآغازی ارزشمند است و اندیشه ملی وامدار او. انگار مردان بزرگ در سایه همت هم ظهور پیدا می کنند. در این اثنا شیخ فضل الله نعیمی تبریزی نیز وارد باکی می شود و در نهان مورد حمایت شیروانشاه قرار می گیرد. نسیمی بدو و دخترش دل می بازد و مرید وی می شود. از دربار می رود. به عرصه مبارزه و قیام وارد می شود. با تنگ شدن عرصه به بلادهای دیگراز جمله به شیراز حافظ می رود. دیوان فارسی به طبع زیور می آراید. اما دشمن در اندیشه اش مستحکم است و او به دیار کسانی می رود که بزرگ کشی شیوه شان است. به قتلگاه منصور و سهره وردی. به حلب شام. به حلب سال 796 هجری تا به حکم ارتداد قاضی القضات شهاب الدین حنبلی گرفتار آید. اما برای مهمان ما همین اندک فرصت نیز بزرگ مجالی است تا دین خود به میزبان ادا کند و دیوانی به عربی بدیشان هدیه کند.

به حکم مویدالسلطان پوست از نسیمی کندند و هفت روز در شهر گرداندند و چرخاندند تا بداند و بفهمد قدرت سیاسی یعنی چه ! سرانجام دست و پا قطع کردند و شهیدش. گفته اند که قاضی القضات حکم کرده بود که نسیمی چندان ناپاک است که اگر قطره ای از خون وی به عضوی از اعضای کسی برسد قطع آن واجب است. دست تقدیر چنان می کند که این خون موقع نظارت بر مراسم پوست کنی نسیمی به سر انگشت خود قاضی برسد. چون بدان اشاره می کنند قاضی حاشا می کند که آن حکم را فی المثل گفته است.
و نسیمی که امثال این را می دانست و می فهمید شاید پیش و شاید هماندم گفته:

زاهیدین بیر بارماغین کسسن دؤنر حقدن کئچر / گؤر بو میسکین عاشیقی سر پا سویارلار آغریماز

ترجمه: گر یک انگشت زاهد ببری از حق می برد، کافر شود / ببین این عاشق فقیر که سر تا پا پوستش می کنند و دردی نمی کند

انسان - خدا که نسیمی در اشعارش به ستایش آن می پردازد موجودی انتزاعی نیست؛ بلکه تصویر بدیع انسان واقعی است. اما انسانی که خود را درک می کند و البته همه چیز را؛ انسان کامل. در کنار این مفاهیم و در بطن و متن آن و نه جدای از آن عشق نیز مطرح است. نسیمی همه جهان را عاشقانه دوست می دارد و هنر عشق ورزیدن را تبلیغ می کند. عشق او علوی است. ظاهربینان را به تمسخر نیز می گیرد:

آخیر زمانین فیتنه سی، شول گؤزلری شهلا ایمیش / گل دۆش اونون سئوداسینا، گؤر کیم نه خوش سئودا ایمیش

ترجمه: فتنه آخرالزمان، این شهلا چشم بوده است / بیا و عاشقش شو، تا ببینی چه عشقی بوده است

انسان کامل، عشق و زیبایی، مفاهیم مطروحه دستگاه زیبایی شناسی نسیمی است. او انسان کامل را می پرستد. او انسان کامل را زیبا می بیند و مظهر حقایق. او عشق را در ظهور زیبایی و معرفت انسان می بیند. او جهان را ادراک می کند و انسان را و این همه را چگونه می تواند بیان کند تا دست تطاول اغیار و افکار بر وی تازیانه نزند و طعنش نکند. او پیامش را و دستگاه معرفتی اش را در اشعارش جاسازی می کند تا شاید ما، یا آیندگان پیامش را بگیرند. چه من شک دارم که ما نیز بدین حد تکامل معرفت شناختی دست یافته باشیم که درک کنیم و بفهمیم نسیمی چه می گوید و چگونه و چرا می گوید.

فئردوسه منی دعوت ائدن زاهیده سؤیله / اول دیکَنه گؤز دیکمه کی گۆلزاریمی بولدوم

ترجمه: به زاهدی که مرا به فردوس می خواند بگو / بدان خار چشم ندوز که گلزارم را جستم

به جهت مسلک اعتقادیش که از حروفیه است برخی از اشعار وی دارای ترکیب و بیان خاص حروفی و البته سمبولیک است. بزرگترین خدمت نسیمی به شعر و شعور ملی آزربایجان، تصنیف شعرهایش و اندیشه هایش به زبان مادری اش یعنی ترکی آزربایجانی است. آزربایجان با وجود نسیمی نیازی به ادعای مالکیت بر فرزندان قدرناشناس خود ندارد. نسیمی به اندازه ای بزرگ است که به جای همه بزرگان می تواند دیده شود.

غزل آزربایجان به پشتوانه خاقانی و مساعی اوحدی مراغه ای و ذوالفقار شیروانی در قرن هفتم هجری خود را توسعه می دهد و با نسیمی در قرن هشتم نقطه تحول خود را پی می ریزد. نسیمی با عقاید و احکام سیاسی و دینی رسمی عصر خود قاطعانه به مخالفت و ستیز بر می خیزد. با جنبش حروفیه همکاری می کند و پس از مرگ فضل الله نعیمی، عهده دار سرپرستی این گروه می شود. به شکل سخنگوی آنها در می آید و با این کار غزل اعتقادی ابداع می شود، اوج می گیرد و به عرصه های عمومی قدرتمندانه وارد می شود. "قهرمان غزل نسیمی دارای شخصیتی است که در زمان و مکان نمی گنجد":

منده سیغار ایکی جهان، من بو جهانه سیغمازام / گوهر لامکان منم، کون و مکانه سیغمازام
عرش ایله فرش و کاف و نون، منده بولوندو جۆمله چۆن / کس سؤزۆنۆ و ابصم اول، شرح و بیانه سیغمازام...

ترجمه: دو جهان در من بگنجند، من در این جهان نگنجم / گوهر لامکان منم، در کون و مکان نگنجم
عرش و فرش و کاف و نون، جملگی در من پدیدار شدند / حرف نزن و لال شو، در شرح و بیان نگنجم... 

تحول و سیر و سلوک معنوی منجر به ظهور انسان کامل، مفهومی است که در چارچوب فرهنگی آزربایجان از نظامی و خلاقیت او شروع می شود و اکنون در لفظ و قلم نسیمی قدرتمندتر و باشکوهتر و البته انقلابی و طوفانی می غرد و نمودار می شود. "انسان زینت و زیور حیات است. انسان سزاوار ستایش است. او، قدرت عظیم است. نعمت طبیعت پر لطف، زیبایی های عالم، با نام انسان پیوسته است ... انسان موجودی است قادر، انسان در روی زمین مظهر خداست. انسان، خداست. و خدا منم، خدا تو هستی. هر کجا که انسان پاک سرشت وجود دارد، خدا نیز آنجاست. خدا را نه خارج از زمان و مکان، بلکه در طبیعت، در زمین، در وجود انسان کامل معنوی، در عمل انسان کمال یافته باید جستجو کرد":

مرحبا اینسانی کامیل، جانیمین جانانه سی/ عالمین جیسمی صدفدیر، سن می سن دوردانه سی ؟

ترجمه: مرحبا انسان کامل، جانان من / جسم عالم چون صدف، دردانه اش آیا تویی ؟

 

ادامه مطلب ...

آشنایی با معروف ترین ضرب المثل های عربی و معادل فارسی آنها

آشنایی با معروف ترین ضرب المثل های عربی و معادل فارسی آنها

  1. اَدَقُّ مِنَ الکُحْلِ: نرم تر از سرمه.
    اَدَقُّ مِنَ الهَباءِ: نرم تر از گرد و غبار.
    اَدَقُّ مِنْ حَدَّ السَیْفِ: نازکتر از لبه شمشیر.
    اَدْنَی مِنْ حَبْلِ الْوَرِیْدِ: نزدیک تر از رگ گردن .
    اَرْخَصُ مِنَ التُّراب: از خاک ارزان تر.
    اِرقَ عَلَی ظَلْعِکَ: پایت را از گلیم خودت دراز تر نکن.
    اَسْرَعْ مِنَ الْبَرْقِ: تند تر از برق.
    اَسْرَعُ مِنَ اللَمْحِ: سریع تر از چشم به هم زدن.
    اِسْمَعْ و لا تُصَدِّقْ: بشنو و باور مکن.
    اَشْجَعُ مِنْ أُسامَهٔ: شجاع تر از شیر.
    اَشْکَرُ مِنْ کَلْب: سپاسگزار تر از سگ.
    اَصْفَی مِنَ الدَّمْعَهِٔ: صاف تر از اشک چشم.
    اَظْلَمُ مِنْ لَیْل: تاریک تر از شب.
    اَعْدَلُ مِنْ مِیزان:عادل تر از ترازو.
    اَغَرُّ مِنْ سَراب: فریب دهنده تر از سراب.
    اَسْهَرُ مِنَ النَّجْمِ: شب زنده دار تر از ستاره.
    اَرْوَغُ مِنْ ثُعالَهٔ: نیرنگ باز تر از روباه.
    اَفرَطَ فَأسْقَطَ: زیاده روی کرد پس سقوط کرد و افتاد.
    اَقْسَی مِنْ صَخْر: سخت تر از سنگ.
    اِقْلَعْ شَوْ کَکَ بِیَدِکَ: کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من.
    اَکْثَرُ الظُنُونِ مُیُون: بیشتر گمانها دروغ است.
    اَکْذَبُ مِنْ یَلْمَع: دروغگو تر از سراب.
    اَکْرَمُ مِنْ حاتِمِ طَیّ: سخاوتمند تر از حاتم طایی.
    اِمّا هُلْکٌ و اِمّا مُلْکٌ: یا نابودی یا پیروزی.
    اَمَرُّ مِنَ الْحَنْظَلِ: تلخ تر از حنظل.
    اَمْضَی مِنَ الرِّیْحِ: رونده تر ازباد.
    اَمْنَعُ مِنْ عُقابِ الْجَوِّ: دور از دسترس تر از عقاب هوا.
    اِنَّ البَلاءَ مُوَکَّلٌ بِالمَنْطِقِ: زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد.
    اِنَّ الطُّیُورَ عَلَی أشْکالِها تَقَعُ: کبوتر با کبوتر باز با باز،کند همجنس با همجنس پرواز.
    اِنَّه نَسِِیْجُ وَحْدِهِ: او تافته جدا بافته است.
    اَوَّلُ الغَیثِ قَطْرٌ: آغاز باران قطره است.
    اَوْهَنُ مِنْ بَیتِ الْعَنْکَبُوتِ: سست تر از خانه عنکبوت.
    بِاکِرْ تَسْعَدْ: سحر خیز باش تا رستگار شوی.
    العِلْمُ فِی الصُّدُورِلا فِی السُّطُورِ: علم در سینه هاست نه در سطر های کتاب.
    الاِنْسانِ عَبْدُ الاِحْسانِ: انسان بنده احسان و نیکی است.
    الاَنامُ فَرائِسُ الأیّامِ: مردمان طعمه های روزگارند.
    البِطْنَهُٔ تَأفِنُ الفِطْنَهَٔ: پر خوری و امتلاء،عقل و هوشیاری را فاسد می کند.
    بَلَغَ السِّکِیْنُ العَظْمَ: کارد به استخوان رسید.
    بَیْضَهُٔ الیَوْمِ خَیْرٌ مِنْ دَجاجَهِٔ الغَدِ: سیلی نقد به از حلوای نسیه است.
    التائِبُ مِنَ الذَّنْبِ کَمَنْ لا ذَنْبَ لَهُ: توبه کننده از گناه مثل کسی است که گناه نکرده است.
    تاجُ المُرُوَهِٔ التَواضُعُ: تاج جوانمردی تواضع و فروتنی است.
    التَّدْبِیرُ نِصْفُ المَعِیشَهِٔ: اداره درست زندگی نصف معیشت است.
    تَرْکُ الجَوابِ عَلَی الجاهِلِ جَوابٌ: جواب جاهل خاموشی است.
    الجَزاءُ مِنْ جِنْسِ العَمَلِ: از مکافات عمل غافل مشو.گندم از گندم بروید جو ز جو.
    الجَهْلُ شَرُّ الْأصْحابِ: نادانی بدترین همنشین ها است.
    الحَرِیْصُ مَحْرُوْمٌ: کسی که حرس می ورزد محروم می ماند.
    خالِصِ الْمُؤمِنَ و خالِقِ الْکُفّارَ: با دوستان مروّت بادشمنان مدارا.
    خالِفْ تُذْکَر: مخالفت کن تامعروف ومشهور شوی.
    الخَلَّهُٔ تَدعُوإلَی السَّلَّهِٔ: فقر باعث دزدی می شود.
    خَیْرُ الْأمُورِ أوْساطُها: اندازه نگهدار که اندازه نکوست.
    خَیْرُالْخِلالِ حِفْظُ الّلِسانِ: بهترین دوستی ورفاقت حقظ زبان است.
    خَیْرُ الغِنَی القُنُوعُ: قناعت توانگر کند مردرا.
    خَیْرُ الفِقْهِ ماحاضَرْتَ بِهِ: بهترین دانش ها آن است که در وقت نیاز به یاد تو باشد.
    خَیْرُ الْکَلامِ ما قَلَّ ودَلَّ: بهترین سخنها سخنی است که مختصر ومفید باشد.
    خَیْرُ الْمالِ ما نَفَعَ: بهترین دارائیها آن است که مفیدو مورد استفاده باشد.
    خَیْرُ سِلاحِ الْمَرْءِما وَقاهُ: بهترین اسلحه ی انسان آن است که او را از خطر حفظ کند.
    خَیْرُ مالِکَ ما نَفَعَکَ: بهترین مال تو مالی است که به تو نفع دهد.
    دواءُ الدَّهْرِ الصَّبْرُ عَلَیْهِ: داروی روزگار صبر بر آن است.
    ذَلَّ مَنْ لا سَیْفَ لَهُ: کسی که شمشیر ندارد خوار و ذلیل است.
    ذَهَبَ أمْسِ بِما فِیْهِ: دیروز با هر چه در آن بود گذشت.
    رُبُّ أخٍ لَمْ تَلِدْهُ والِدَهٌٔ: چه بسا برادری که مادر انسان او را نزاییده است.
    رُبَّ أمْنِیَّهٍٔ جَلَبَتْ مَنِیَّهًٔ: چه بسا آرزو و تمنایی که مرگی در پی بیاورد.
    رُبَّ سُکُوتٍ أبْلَغُ مِنْ کَلامٍ:چه بسا سکوتی که رسا تر از سخن گفتن است.
    رُبَّ طَرْفٍ اَفْصَحْ مِنْ لِسانٍ: چه بسا نگاهی که از زبان گویاتر است.
    رُبَّ عَیْنٍ أنَمُّ مِنْ لِسانٍ: چه بسا چشمی که سخن چین تر از زبان است.
    رُبَّ کَلِمَهٍٔ سَلَبَتْ نِعْمَهًٔ: چه بسا سخنی که باعث نابودی نعمتی می شود.
    رُبَّ مَلُومٍ لاعُذْرَ لَهُ: چه بسا ملامت شده ای که عذری ندارد.
    رَمَی الْکَلامَ عَلَی عَواهِنِهِ: بدون توجه و نسنجیده سخن گفت.
    ساقِیَهُٔ لاتُعَکِّرُ بَحْراً: یک جوی آب دریایی را گل آلود نمی کند.
    السُّکُوتُ أخُو الرِّضا: سکوت علامت رضایت است.
    السِرّ أمانَهٔ: راز و سری که به تو می گویند امانت است.
    شَرٌ مِنَ الشَّرِ‌فاعِلُهُ: بد تر از کار بد انجام دهنده آن است.
    الصَبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَجِ: صبر و استواری کلید فرج و گشایش است.
    صُدُورُ الْأحْرارِ قُبُورِ الْأسْرارِ: سینه های آزادگان مخزن اسرار است.
    ظُلْمُ الْمَرْءِ یَصْرَعُهُ: ظلم باعث نابودی می شود.
    ظَنُّ العاقِلِ خَیْرٌ مِنْ یَقِیْنِ الجاهِلِ: گمانِ آدمِ عاقل بهتر است از یقین آدمِ جاهل.
    عَثْرَهُٔ الْقَدَمِ أسْلَمُ مِنْ عَثْرَهِٔ اللِّسانِ: لغزش پا سلامتیش بیشتر است ازلغزش زبان.
    العَجْزُرَیْبَهٌٔ: عجز و ناتوانی عدم اعتماد به نفس است.
    العُذْرُ عِنْدَ کِرامِ الناسِ مَقْبُولٌ: عذر خواهی نزد مردمان بزرگوار مورد قبول واقع می شود.
    عِشْ تَرَما لَمْ تَرَ: زنده بمان می بینی آنچه را که ندیدی.
    عِشْ قَیْعاً تَکُنْ مَلِکاً: قناعت توانگر کند مرد را.
    عِنْدَ الرِهانِ تُعْرَفُ السَوابَقُ: به هنگام مسابقه پیشتازان معلوم می شوند.
    عِنْدَ الشَّدائِدِ تَذْهَبُ الأَحْقادُ: هنگام سختی ها و گرفتاری ها کینه ها از بین می رود.
    عِنْدَ الغا یَهِٔ یَعْرَفُ السَبْقُ: در پایان مسابقه پیروزی معلوم می شود.
    العِیانُ لایَحْتاجُ إلَی الْبَیانِ: آنچه که عیان است چه حاجت به بیان است.
    الغِیْبَهُٔ جُهْدُ العاجِزِ: غیبت و بدگویی تلاش آدم عاجز است.
    غَیْصٌ مِنْ فَیْضٍ: اندکی از بسیار.
    فَضْلُ الْقَوْلِ عَلَی الفِعْلِ دَناءَهٌٔ: بیشتر از کردار،گفتار داشتن پستی و فرومایگی است.
    قَلَبَ لَهُ ظَهْرَ المِجَنِّ: سپر را برای او وارونه کرد.کنایه از این که به او خیانت کرد.
    کَالراقِمِ عَلَی الْماءِ: مثل کسی که روی آب می نویسد.
    کَصَفِیْحَهِٔ الْمِسَنِّ تَشْحَذُ ولاتَقْطَعُ: مانندسنگ سمباده است که تیزمیکنداماچیزی رانمیبرد.
    کُلِّ آتٍ قَریْبٌ: هر آیینه ای نزدیک است.
    کُلُّ جِدَّهٍٔ سَتُبْلِیْها عِدَّهٌٔ: هر چیز نووجدیدی را شب و روز (روزگار)کهنه می کند.
    کُلُّ شاهٍٔ تُناطُ بِرِ جْلَیْها: هر گوسفندی با پاهای خودش آویزان می شود.
    کُلُّ کَلْبٍ بِبابِه نَبّاحٌ: هر سگی بر در خانه (صاحبش)پارس می کند.
    کُلُّ مَبْذُولٍ مَملُولٌ: هر چیزی که زیاد شد بی ارزش می شود.
    کُلُّ هَمٍّ إلَی فَرَجٍ: پایان شب سیه سفید است.
    کَما تَدِیْنُ تُدانُ: همچنانکه قرض بدهی به تو قرض داده می شود.
    کَما تَزْرَعُ تَحْصُدُ: همانطور که می کاری می دروی.
    لا اَصْلَ لَهُ و لافَصْلَ: نه اصل و حسب دارد و نه زبان گویا و برنده.
    لا تَبِعْ نَقْداً بِدَیْنٍ: نقد را به نسیه نفروش.
    لا تَقْتَنِ مِنْ کَلْبِ سُوْءٍ جَرْواً: از سگ بد،توله نگهمدار.
    لا قُرْبَهَٔ کَحُسْنِ الخُلْق: هیچ پیوند و قرابتی مثل خودش اخلاقی نیست.
    لا یَبِضُّ حَجَرُهُ: نم پس نمی دهد.کنایه از بخیل است.
    لایُثْمِرُ الشَّوکُ العِنَبَ: درخت خار انگور نمی دهد.
    لایُجْمَعُ سَیْفانِ فِیْ غِمْدٍ: دو شمشیر در یک نیام جای نمی گرد.
    لا یَعْرِفُ الحَیَّ مِنَ الّلَیِّ: حق را از باطل تمیز نمی دهد.
    لا یَعْرِفُ الهِرَّ مِنَ الْبِرِّ: گربه را از موش تمیز نمی دهد.
    لِکِلِّ ثَوْبٍ لابِسٌ: برای هر لباسی پوشنده ای است.
    لِکُلِّ خَطابٍ جَوابٌ: هرخطابی پاسخی دارد.
    لِکُلِّ عالِمٍ هَفْوَهٌٔ: برای هر دانشمند لغزشی است.
    لِکُلِّ غَدٍ طَعامٌ: برای هر فردایی غذایی است.
    لِکُلِّ کَلامٍ جَوابٌ: برای هر سخن جوابی است.
    لِکُلِّ مَقامٍ مَقالٌ: هر سخن جایی و هر نقطه مکانی دارد.
    لَیْسَ الخَبَرُ کَالْمُعایَنَهِٔ: شنیدن کی بود مانند دیدن.
    لَیْسَ الفَرَسُ بِجِلِّهِ: (ارزش) اسب به پالانش نیست.
    لَیْسَ المُخاطِرُ مَحْمُوداً وَلَو سَلِما: آدم متهور ستوده نیست هر چند ازخطر برهد.
    ما أقْصَرَ اللَیْلَ عَلَی الراقِدِ: شب چه کوتاه است بر آدم خوابیده.
    ما حَکَ جِلْدَکَ مِثْلُ ظِفْرِکَ: کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من.
    ما کُلُّ فَرْصَهٍٔ تُنالُ: هر فرصتی به دست نمی آید.
    ما لَهُ ثاغِیَهٌٔ ولا راغِیَهٌٔ: او نه میشی دارد ونه شتری.
    مِثْلُ النَعامَهِٔ لا طَیْرٌ ولاجَمَلٌ: مثل شتر مرغ که نه مرغ است ونه شتر.
    المَرْءُ مِرْآهُٔ أَخِیْهِ: انسان آیینه ی برادرش است.
    المَعاذِیْرُ قَدْ یَشُوْبُها الکَذِبُ: عذرها وبهانه ها گاهی با دروغ آمیخته می شود.
    مَنِ اسْتَرْعَی الذِئْبَ ظَلَمَ: کسی که گرگ را شبان کند ظلم کرده است.
    مِنَ الشَّوْ کَهِٔ تَخرُجَ الْوَرْدَهُٔ: گل از خار بیرون می آید.
  2. مِنَ القَلبِ إلَی القَلْبِ: از دل که برخیزد بر دل نشیند،دل به دل راه دارد.
    المَنایا وَلا الدَّنایا: تن به مرگ ها دادن آری اما تن به پستی ها دادن هرگز.
    مَفْتَلُ الرَجُلِ بَیْنَ فَکَّیْهِ: آدمی میان دو فلک است.(زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد.)
    مَنْ أجْمَلَ قِیْلاً سَمِعَ جَمَیْلاً: کسی که سخن نیکو بگوید سخن خوب می شنود.
    مَنْ تارَکَ الشَّهواتِ عاشَ حُرَاً: کسی که از شهوات دست کشید آزاد زندگی میکند.
    مَنْ نَأ نَّی أدْرَکَ ما تَمَنَّی: جوینده یابنده است.
    مَنْ جالَ نالَ: جوینده یابنده است.
    مَن جَدَّ وَجَدَ: کوشنده یابنده است.
    مَنْ حَفَرَ حُفْرَهًٔ وَقَعَ فِیْها: کسی که گودال می کند در آن فرو می افتد.
    مَنْ خانَ هانَ: هر کس خیانت کند خوار می شود.
    مَنْ سابَقَ الدَهْرَ عَثَرَ: کسی که با روزگار مسابقه دهد می لغزد.
    مَنْ سَعَی رَعَی: کسیکه کوشیدبرخورداروبهره مند شد.
    مَنْ صارَعَ الْحَقَ صَرَعَهُ: کسی که با حق ستیزه کند،حق او را به زمین می زند.
    مَنْ صارَ نَعْجَهًٔ أکَلَهُ الذِّئْبُ: کسی که میش شد گرگ او را می خورد.
    مَنْ صَبَرَ ظَفَرَ: کسی که صبر کندپیروز می شود.
    مَنْ عَزَّ بزَّ: کسی که غلبه یافت و پیروز شد غارت می کند.
    مَنْ لَمْ یُرِدْکَ فَلا تُرِدْهُ: برای کسی بمیر که برایت تب کند.
    مَنْ هابَ خابَ: کسی که بترسد زیان می بیند.
    المِنَّهُٔ تَهْدِمُ الصَّنِیْعَهَٔ: منت گذاشتن احسان و نیکویی را از بین می برد.
    المَنِیَّهٔ و لاالدَّنِیَّهُٔ: مرگ آری اما تن به پستی و خواری دادن هرگز.
    المُؤْمِنُ مِرآهُٔ المُؤْمِن: مؤمن آیینه مؤمن است.
    الناسُ عَبِیدُالإحْسانِ: مردم بندگان احسان و نیکی هستند.
    الناسُ مَجْزِیُّونَ بِأعْمالِهِمْ: مردم به کرده خویش پاداش داده می شوند.
    نِعْمَ المُؤَدِّبُ الدَّهْرُ: بهترین ادب کننده روزگار است.
    وکُلُّ إناءٍبالَّذِیُ فِیْهِ یَرْشَحُ: از کوزه همان برون تراود که در اوست.
    وَمَنْ طَلَبَ العُلا مِنْ غَیْرِ‌کَدًّ سَیُرِکُهاإذاشابَ الغُرابُ: نابرده رنج گنج میسر نمی شود.
    وهَلْ یُخْفَی عَلَی النّاسِ القَمَرُ: آیا ماه از دید مردم پنهان می ماند.
    هَذا یَصِیْدُ وهَذا یَأکُلُ السَّمَکَهَٔ: این صید می کند آن دیگری ماهی را می خورد.
    الهَوَی مِنَ النَّوَی: دوری ودوستی.
    یَأکُلُ التَّمْرَ واَرجَمُ بُالنَّوَی: خرما را می خورد و هسته اش را به سوی من پرتاب می کند.
    یأکُلْنِی سَبُعٌ و لا یأکُلِنی کَلْبٌ: حیوان درنده مرا بخورد اما سگ نخورد.
    یَأکُلُهُ بَضِرْسٍ و یَطِأهُ بِظِلْفٍ: آن را با دندان می خورد و با پا لگدکوب می کند.
    یَبْنِی قَصْراًویَهْدِم مِصْراً: کاخی را می سازد و شهری را ویران می کند.
    یَحْمِلُ التَّمْرَ إلَی البَصْرَهِٔ: خرما به بصره می برد.
    یَدُکَ مِنْکَ و إنْ کانَتْ شَلاّء: دست تو از تو است اگر چه چاق باشد.
    یَرَی الشّاهِدُملا یَرَی الغائِبُ: شنیدن کی بود مانند دیدن.
    یُقَدِّمُ رِجْلاً ویُؤخِّرُ اُخْرَی: یک پاپیش می نهد و یک پابه عقب بر می گردد.(آدم دو دل).
    یَوْمُ السُّرُوْرِ قَصِیْرٌ: روز شادی کوتاه است.
  3. متداولترین ضرب المثل های عربی
    ۱) إمامٌ فَعّالٌ خیرِ مِن إمام قَوَّالٍ
    ترجمه: « رهبر فعال ( کاری ) بهتر از رهبر سخنور است. »
    ۲) اِبدَءَ بِنَفسِکَ
    ترجمه: « از خود آغاز کن»
    مترادف فارسی : « اول خویش سپس درویش»
    ۳)أبصَرَ مِن زَرَقاء الیَمامَۀ
    ترجمه: « دوربین‌تر از زرقاء»
    تمثیل: « ای خداوندی که گر روی تو اعمی بنگرد// از فروغ روی تو بیناتر از زرقا شود» ) قطران )
    شرح: زرقاء نام زنی از عرب است که از مسافتی بعید می‌دیده ‌است. امثال و حکم – ( دهخدا )
    ۴) أبصَرَ مِن غُرابِ
    ترجمه: « دوربین‌تر از کلاغ»
    ۵) اَبقَضَ الاَشیا عِندی‌الطُلّاقِ
    تمثیل : « تو برای وصل کردن آمدی// نی برای فصل کردن آمدی» ( جلال‌الدین محمد بلخی )
    مشابه: « بود سوزن به‌از تیغ برنده// که این دوزنده آمد آن درنده»
    ۶) اَتِقَ شَرِ مِن اَحسَنتُ اِلیهِ
    ترجمه: از زیان و آسیب آن‌که بدو نیکویی کرده‌ای پرهیز کن. امثال و حکم – ( دهخدا )
    تمثیل: « گفت حق است این ولی ای سیبویه// اتق شر من احسنت الیه» ( جلال‌الدین محمد بلخی )
    مشابه: « سزای نیکی بدی است. »
    مشابه: « با هرکه دوستی خود اظهار می‌کنم// خوابیده‌دشمنی است که بیدار می‌کنم»
    ۷) اِتَّقوا فِراسَهٌٔ ‌المؤمِنَ
    ترجمه: « بپرهیزید از تیزمغزی مؤمنان» امثال و حکم – ( دهخدا )
    تمثیل: « تو اگر مؤمنی فراست کو// ور شدی مؤتمن حراست کو// فال مؤمن فراست نظر است// وین زتقویم و زیج ما بدر است// مؤمن از رنگ چهره برخواند// هرچه دانا زدفترش داند// دل مؤمن بسان آینه است// همه نقشی در آن معاینه است» ( اوحدی )
    ۸) اِتَّقوا مِن غَضَبِ الحَلیمِ
    ترجمه: « از خشم بردباران پرهیز کنید»
    مترادف فارسی : « از آن مترس که های و هو دارد// از آن بترس که سر بتو دارد»
    تمثیل: « بگاه صلح سبک‌روح‌تر زحلم شجاع// به‌روز حرب گرانمایه‌تر زخشم حلیم» ( رونی )
    ۹) اِتَّقوا مِن مَواضِعِ التهمِ
    ترجمه: « از بهتان‌گاه‌ها اجتناب ورزید» امثال و حکم – ( دهخدا )
    مترادف فارسی : « جایی منشین که چون نهی پای// تهمت‌زده خیزی از چنان جای// صوفی که رود به‌مجلس می// وقتی بچکد پیاله بر وی// چون شهره شود عروس معصوم// پاکی و پلیدیش چه‌معلوم» امیرخسرو
    مترادف فارسی : « چو من خلوت‌نشین باشم تو مخمور// زتهمت، رأی مردم که شود دور» ( نظامی )
    ۱۰) اِجَع کَلبَکَ یتعبکَ
    ترجمه: « سگ خویش گرسنه دار تا از دنبال تو آید» امثال و حکم – ( دهخدا )
    مشابه: « اسب فربه شود، شود سرکش» ( سنائی )
    تمثل: « آلت اِشکار جز سگ را مدان// کمترک انداز سگ را استخوان// زان‌که سگ چون سیر شد سرکش شود// کی سوی صید و شکاری خوش رود» ( جلال‌الدین محمد بلخی )
    ۱۱) اِحذَر مُباسِطَهٔ‌الملوکَ
    ترجمه: « از بساط پادشاهان دوری کن»
    مترادف فارسی: « از صحبت پادشه بپرهیز// چون پنبهٔ نرم زآتش تیز» ( نظامی )
    ۱۲) أحذر مِن غُرابِ
    ترجمه: « ترسنده‌تر از کلاغ» امثال و حکم – ( دهخدا )
    تمثیل: « بودم حذور همچو غرابی برای آنک// همچون غراب جای گرفتم در این خراب» ( مسعود سعد )
    ۱۳) اَحسَنَ‌ الشِعرُ ، یا اِعذَب‌ الشِعرُ اَکذَبَه
    ترجمه: « شعر هرچه به‌دروغ نزدیک‌تر زیباتر»
    تمثیل: « در شعر مپیچ و در فن او// چون اکذب اوست احسن او» ( نظامی )
    ۱۴) اُحْسِن اٍلی مِن اساء
    ترجمه: « با آن‌که بدی کرده نکویی میکن» امثال و حکم – ( دهخدا )
    مشابه: « بَدان ‌را نیک دارید ای عزیزان// که خوبان خود عزیز و نیک‌روزند» ( سعدی )
    تمثیل: « بدی را بدی سهل باشد جزا// اگر مردی احسن الی من اسا» ( سعدی )
    ۱۵) اَحمَق مِن هَبَنقه
    ترجمه: « احمق‌تر از هبنقه»
    شرح: هبنقه از حمقای مشهور عرب است که وقتی گردن‌بندی به‌خود آویخت. پرسیدند: این تورا به‌چه‌کار است؟ گفت: تا با دیگران عوض نشوم.»
    ۱۶) أخوکَ مَن صَدَقَکَ النَّصیحَهَٔ
    ترجمه: « برادر تو آن‌کس باشد که تورا پند دهد»
    مترادف فارسی : « برادر تو آن‌کس باشد که عیب تو از تو نپوشد» امثال و حکم – ( دهخدا )
    ۱۷) اَدَبِ ‌النَّفسُ خَیرِ مِن اَدَبِ ‌الدَّرسُ
    ترجمه: « ادبی که در نهاد مرد باشد نیکوتر از ادبی است که از راه درس‌خواندن کسب شود.»
    مشابه: « بربسته دگر باشد و بررسته دگر»
    تمثیل: « ملک بربسته چنان باشد ضعیف// ملک بررسته چنان باشد شریف» ( جلال‌الدین محمد بلخی )
    معنی: فطری و طبیعی از مصنوعی بهتر است.
    ۱۸) اُدخُلوا البُیوتَ مِن اَبوابُها
    ترجمه: « از در خانه‌ها وارد منازل شوید»
    مشابه: « کار را از راه درست انجام دهید»
    تمثیل: « گر همی جویید دُر بی‌بها// ادخلوالابیات من ابوابها» ( جلال‌الدین محمد بلخی )
    معنی: هرکاری را باید از راه و طریق مخصوص به‌خود آغاز نمود.
    ۱۹) إذازَلِ العالِمُ زُلَّ بِزِلَّتُهُ العالَمُ
    ترجمه: « پای‌لغز دانشمندان پای‌لغز جهان است» امثال و حکم – ( دهخدا )
    مشابه: « هرچه بگندد نمکش می زنند// وای به‌وقتی که بگندد نمک»
    ۲۰) إذا ساءَ فَعَلَ المَرء ساءَت ظُنونهِ
    ترجمه: « تبه‌کاران بدگمان باشند» امثال و حکم – ( دهخدا )
    ۲۱) أرسَلَ حَکیما ولا توصهِ
    مترادف: « حکیم را به‌وصیت‌کردن حاجت نیست» ( قرهٔ‌العین )
    ۲۲) أشأمُ مِن طُوِیسٍ
    ترجمه: « بدشگون‌تر از طویس»
    تمثیل: «بلی شوم‌تر از طویسی که فعلت// همی رخنه در حکم فرقان نماید» ( ادیب پیشاوری )
    شرح: طویس نام مخنثی از عرب است که به‌شومی و نافرخندگی مشهور بوده‌و او خود می‌گفته‌است، ای مردمان مدینه تا من زنده باشم خروج دجال و دابه را چشم دارید و چون بمیرم دل آسوده کنید... ساعتی که مادر مرا بزاد پیامبر خدای از جهان بشد و گاهی که از شیر بازگرفت ابی‌بکر فرمان یافت. و بدان روز که به‌حد مردان رسیدم عمر را بکشتند. و در شب کدخدایی من عثمان به‌قتل رسید. امثال و حکم – ( دهخدا )
    ۲۳) أضیقَ‌ الأمرُ أدناهَ اِلی‌الفَرجِ
    ترجمه: « هرچند کار تنگ‌تر به‌‌گشایش نزدیک‌تر»
    مترادف فارسی: « تا پریشان نشود کار به‌سامان نشود»
    مشابه: « کی شود بستان و کشت و برگ و بر// تا نگردد نظم آن زیر و زبر» ( جلال‌الدین محمد بلخی )
    مشابه: « نروید هیچ تخمی تا نگندد// نه‌کاری برگشاید تا نبندد» ( نظامی )
    ۲۴)اُطلُبوا العِلمِ مِنَ المَهدِ إلَی‌اللَّحدِ
    مترادف فارسی: « زگهواره تا گور دانش بجوی»
    ۲۵) اُطلُبوا العِلمِ ولَوء بِالصینِ
    ترجمه: « دانش را اگرچند در چین باشد بجویید»
    اقتباس: « در پی علم دین بباید رفت// اگرت تا به‌چین بباید رفت» ( اوحدی )
    تمثیل: « هست آن پر در نگارستان چین// اطلبوا العلم ولو بالصین ببین» ( عطار )
    ۲۶) إعطَ القَوسِ باریها
    ترجمه: « کمان را به‌کمانگر ده»
    مشابه: « نان را بده نانوا یک نان هم بالاش»
    ۲۷) اَعقُلُها وتَوَکَّلَ
    ترجمه: « به‌هوش باش و توکل کن»
    اقتباس: « گفت پیغمبر به‌آواز بلند// با توکل زانوی اشتر ببند» ( جلال‌الدین محمد بلخی )
    ۲۸) أعلَمَهُ الرَّمایهُٔ کُلُّ یوم// فَلَمّا أستَدَ ساعِدُهُ رَّمانی
    مشابه: « کس نیاموخت علم تیر از من// که مرا عاقبت نشانه نکرد» ( سعدی )
    ۲۹) اِقتِلوا الموذیَ قَبلِ أن یوذی
    ترجمه: « جانوران موذی را پیش از این‌که آسیب رسانند نابود سازید»
    ۳۰) إنَّ الحَیاهُٔ عقیدهُٔ وجَهادُ
    ترجمه: « زندگی یعنی عقیده و کوشش در راه آن»
    ۳۱) إنَّ الشَبابُ والفِراغُ والْجِدَهُٔ// مُفسِدهُٔ للمرءُ أی مُفسِدهٔ «ابوالعَتاهیه»
    ترجمه: « جوانی و بیکاری و توانگری باعث انحراف و مایه تباهی است»
    ۳۲) أوَّلُ الحَزمُ المشورهُٔ
    ترجمه: « پایه دوراندیشی بر مشورت است»
    مشابه: « اوفتد بر گردن او کاندیشهٔ تنها کند»
    مشابه: « اول استشاره پس استخاره»
    ۳۳) ألغَضبُ أوَّلهُ جُنونَ وآخرهُ نَدم
    مترادف فارسی: « خشم، اولش دیوانگی است و آخرش پشیمانی.»
    ۳۴) أولی الناسُ بِالعَفوِ أقدَرَهُم عَلی العُقوبَهِٔ
    ترجمه: « آن‌کس که به‌کیفر و بادافراه تواناتر باشد گذشت و بخشایش از او پسندیده‌تر و سزاوارتر است» امثال و حکم – ( دهخدا )
    ۳۵) إیاکَ عَنّی واِسمِعی یا جارَهًٔ
    مترادف فارسی: « در به‌تو می‌گویم، دیوار تو بشنو»
    مترادف فارسی: « دختر به‌تو می‌گویم، عروس تو گوش‌کن»
    ۳۶) بُعدُالدٌار کَبُعدِالنَسَب
    ترجمه: « دوری خانه مانند دوری نسب است.»
    ۳۷) التَأ نّی مِن الرَحمنِ والعَجَلَهُٔ مِن الشَیطانِ
    ترجمه: « آهستگی از خدا و شتاب از اهریمن است.»
    مترادف فارسی: « شتاب است دیو و فرشته درنگ (خوی کبک صلح و خوی باز جنگ...)» ( ادیب پیشاوری)
    مترادف فارسی: « شتاب و بدی کار اهریمن است// پشیمانی و رنج جان و تن است» ( فردوسی )
  4. ۳۸) التَّجرُبَهُٔ العِلمُ الکَبیرُ
    ترجمه: « تجربه بزرگترین دانش است.»
    ۳۹) تُعاشِروا کَالإخوانَ وتُعامِلوا کَالأغرابَ
    ترجمه: « با هم مثل برادر باشید ولی مثل غریبه کار کنید.»
    ۴۰) ثمرهُٔ‌العجبِ‌المقتُ
    مترادف فارسی: « ثمره خودپسندی مبغوض عامه شدن است.»
    ۴۱) ثوُلوُلُ جَسَدِه لایُنزَع
    ترجمه: « خال میخکی (گوک) بدنش کنده نمی‌شود.»
    مترادف فارسی: « اصلاح‌پذیر نیست.»
    مترادف فارسی: « درخت کج را نمی‌توان راست کرد.»
    ۴۲) الجارُ قَبلِ الدارُ
    ترجمه: « همسایه قبل از خانه.»
    مترادف فارسی: « همسایه را بپرس، خانه را بخر.»
    مترادف فارسی: «تا ندانی که کیست همسایه// به‌عمارت تلف مکن مایه// مردمی آزموده باید و راد// که بنزدیکشان نهی بنیاد» ( اوحدی )
    تمثیل: « پس تو هم الجار ثم‌الدار گوی// گر دلی داری برو دلدلر جوی» ( جلال‌الدین محمد بلخی )
    ۴۳) جَزاءُ سنمارُ
    توضیح: « نام مهندس و معمار رومی که به‌امر نعمان قصر خورنق را در نزدیکی کوفه برای بهرام کور ساخت. پس از اتمام بنای کاخ، او را به‌فرمان نعمان از بالای همان قصر سرنگون و هلاک کردند تا نظیرش را برای دیگری نسازد. جزای سنمار در زبان عربی مثل است.»
    ۴۴) الجِنَّهُٔ تَحتِ أقدامَ الأمهاتِ
    مترادف فارسی: « بهشت زیر پای مادران است.»
    ۴۵) جَندَلَتانِ اصطَکٌتا
    ترجمه: « دوسنگ به‌هم خورند.»
    معنی: « کنایه از دونفر هم‌شأن و هم‌زور است که به‌هم درآویزند و یا با هم ضدیت کنند.»

انواع " واو " در عربی

انواع (واو)


سه نوع (واو) وجود دارد: 

(واو) قسم یا جاره 

(واو) عطف 

 (واو) حالیه


1️⃣واو قَسَم یا جاره همیشه در اول جمله می‌آید بعد از آن هیچگاه ضمیر نمی‌آید، بلکه بعد از آن اسم ظاهری می‌آید که باید (ال) داشته باشد،

 مانند: والّذی، واللهِ، والفجر 


دانلود کتاب درسنامه صرف -استاد علی خراسانی

آموزش صرف عربی به زبان فارسی
درسنامه صرف
نویسنده: علی عرب خراسانی
از مقدمه کتاب:
این کتاب در ۹ در مقدمی و ۳۷ درس تکمیلی تنظیم شده است. درس های تکمیلی شامل یک متن عربی (از قرآن، روایات معتبر و متون تاریخی) سپس دستور زبان (که غالبا به همراه نمونه های قرآنی و روایی است) و پس از آن در مباحث مورد نیاز قسمت تحلیل و بررسی جاسازی شده است و بعد از آن پرسش و تمرین آورده شده؛ در پرسش و تمرین به متن عربی آغاز درس (که هماهنگ با دستور زبان درس است) توجه ویژه شده است.
مباحث تحقیقی که از جهت آموزشی دشوار به نظر می رسید، در غالب بیاموزیم جلوه کرده است.
مباحث تخفیف همزه و ادغام و اعلال که از مشکلات مباحث صرفی است به جدول صرف افعال آن بابها، همراه شده و در پایان کتاب یک واژه نامه تهیه شده است که لغات متن ها و نمونه ها در آن ترجمه شده است.
تمرینات این کتاب کمی حجیم انتخاب شده تا فرصت انتخاب در کیفیت و کمیت به معلمان و دانش پژوهان داده شود

دانلود کتاب  درسنامه صرف  -استاد علی خراسانی 

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

.

دانش اموزان عزیز مطالب این کتاب بسیار فراتر از کتب درسی شما یعنی دهم  و  یازدهم و دوازدهم می باشد اما این کتاب به زبان فارسی بسیار اسان مطالب را توضیح داده است که مطمئنم برای فهم بهتر مطالب به درد شما خواهد خورد  اما روش پیشنهادی من برای استفتده شما از این کتاب : شما از این کتاب به عنوان مرجع استفاده کنید به عبارت ساده تر اگر ما در کلاس مطلبی فرضا به عوان مشتق برای شما تدریس کردیم و اخیانا برای شما گنگ وکامل جا نیفتاده بود به فهرست این کتاب مراجعه مبحث مشتق را خوب بخوانید ومهمتر اینکه تمرینات مربوط به ان را هم حل کنید قطعا  پیشرفت  شایانی ملاحضه خواهید کرد  .                   یوسف احمدی دبیر  عربی  دبرستان های ناحیه 2 همدان 


♨️جزوه تحلیل الصرفی مناسب پایه دوازدهم

                                                                                                                         ♨️جزوه تحلیل الصرفی مناسب پایه دوازدهم